چند کلمه در شرح محتوای وب‌سایت...

نویسه جدید وبلاگ

دانلود کتاب تجربیات یک چلا جلد اول

از آدرس زیر میتوانید کتاب را دانلود کنید

http://soul-god.persiangig.com/tajrobe%20yek%20chela%20eckankar.pdf/download


دانلود کتاب تجربیات یک چلا جلد دوم

از آدرس زیر میتوانید کتاب را دانلود کنید

http://soul-god.persiangig.com/tajrobe%20yek%20chela%20eckankar%20jeld2.pdf/download











عشق خدا همیشه با ماست.

به داستان زیر توجه کنید.

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه , گوشت بدن خودشو میکند و میداد به جوجه هاش میخوردند

زمستان تمام شد و کلاغ مرد! اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند: آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری!

 

به نظر من همه موجودات اینگونه هستن. خداوند به ما زندگی میده. حیات میده و با وجود اک نیروی حیات بخش زندگی هستش که ما جاودان هستیم. خداوند از وجوده خودش روح رو خلق کرد. توی کتاب سرزمینهای دور نوشته شده رابطه انسان و خدا مثله قطره و دریاست که قطره دریا رو تشکیل میده و دریا قطره رو. منظورم اینه که ما هر دو عامل آفرینش همدیگر (خدا و روح) هستیم. ولی آیا شده یه بار از خدا تشکر کنیم که از وجودش گذشت کرد و تمام هستی بی پایان رو آفرید. همه این جهانها و کهکشانها و کائنات از وجود خدا هستن. خدا ابدی و ازلی و هستی مطلق هستش ولی اینکه جهانها رو بوجود آورد از وجوده خودش بوده که این یعنی عشق.

داستان کلاغ نشان میدهد که عشق مادر به فرزند بسیار زیاد است که از خودش ایثار میکند برای فرزندانش ولی عشق خدا نسبت به مخلوقاتش از عشق مادر بیشتر است چون خدا خودش عشق هستش و عامل بوجود آوردن عشق درونه قلب مادر. برای رسیدن به جایگاه ابدی باید عشق ورزیدن رو آموخت. اگه عشق ورزیدن رو یاد بگیریم سکوی پرتاب ما هستش و ما میتوانیم به سرعت به درجات والای معنوی برسیم.






باز شدن چشم معنوی (چشم سوم) من و فشار در پیشانی ام

چندین سال پیش که به اکنکار وارد شده بودم هر روز تمرینات معنوی رو انجام میدادم. خیلی وقتها هم سعی میکردم چشم معنوی خود رو باز کنم ، بنابراین به محل چشم سوم خود تمرکز میکردم و هیو رو در بازدمهای طولانی زمزمه میکردم. بعضی مواقع چشم سومم باز میشد و روی دیوار انوار چرخان رنگی نمایان میشد. اگر به اون خیره میشدم محو میشد. روزی دایی من بهم گفت که چشمه سومش باز شده وقتی در حین تمرین بود و مثل تلویزیون سیاه سفید برفکی بود که داشت تصویر نمایان میشد. من هم رفتم خیلی تمرین کردم و دیدم چشم سومم داره باز میشه و مثل تلویزیون سیاه سفید برفکی تصاویر ظاهر میشد و گویی موج الکتریکی ای به پیشانی من فشار وارد میکرد. فشار از بس زیاد بود نتونستم تاب بیارم و چشم سومم بسته شد. یک روز هم چشم سومم رو تونستم باز کنم و اتاق دیگه رو میتونستم با چشمان بسته ببینم. یادتون باشه چشم سوم برای رسیدن به خداست و نه راهی برای دخالت در آگاهی دیگران. راه رسیدن به خدا و ارتباط با ماهانتا از طریق چشم معنوی صورت میگیره که باید این مهارت رو تقویت کرد. 

برکت باشد.  






رویای من در مورد پدرم

تابستان سال 1375 بود که پدرم بر اثر سانحه ای در گذشت. شب سوم که ما خبر دار شدیم و همه از مرگ پدرم مطمئن شدیم من خوابیدم. اون شب رویایی دیدم. رویا از این قرار بود که تلویزیون اخبار نشون میداد و همگی منتظر بودیم که اخبار مرگ پدرم رو پخش کنه. در اون لحظه پارک بزرگی در اون برنامه پخش شد و من سریع وارد تلویزیون شدم. گویی کسی منو وارد تلویزیون کرد و من در پارک بزرگ حضور داشتم.

بابام رو دیدم که سر یه لبه حوض بزرگ ایستاده و به غیر از لباس زیر هیچ لباسی به تن نداشت. به من گفت که یه لیوان آب بهم بده. من هم لیوانه آب سردی که در دستم بود بهش دادم. لیوان من از لیوانهایی بود که توی فریزر برای یخ زدن آب استفاده میکنیم. بابام آب رو سر کشید و گفت: اوفیش ، راحت شدم. بعد لیوان رو به من داد و به درون حوض شیرجه زد و من از خواب بیدار شدم. من اون موقع ده سال داشتم.

اگه بخوایم این رویا رو تعبیر کنیم باید بگم که استاد رویا میخواسته به من بگه که روح وجود داره و بابای من از این جهان به جهان دیگر انتقال یافته. بزارید یه مروری کنیم به این رویا دوباره.

1)    پدرم لباسی به تن نداشت یعنی اینکه کالبد مادی خودش رو از تن به در کرده و یکی از کالبدهاش رو ترک کرده.

2)    روی لبه یه حوض بزرگ ایستاده و آماده شیرجه به درون حوض هستش یعنی اینکه آماده ورود به جهانهای دیگر هستش.

3)    آب خنک یعنی اینکه پدرم از این جهان فیزیکی راحت شده و با ترک این کالبد تا حدودی در شادی بسر میبره.

4)    شیرجه زدن اون در حوض یعنی اینکه اون به جهان دیگر انتقال یافت.

برکت باشد






چگونه به معنای رویاهای خود پی ببریم؟


چند شب پیش رویایی دیدم. سر کوچه ایستاده بودم و داشتم به خونه میرفتم. هوا تاریک بود و نیمه شب بود. چندین گرگ اومدن و از همه جا منو محاصره کردن. برگشتم و پرواز کنان ذکر میگفتم و وارده مدرسه ای که سر کوچه ما هستش شدم. اگه بخوایم این رویا رو معنی کنیم میتونیم بگیم که من توسط نیروهی منفی و کل نیرنجان به دام افتادم و همون نفسانیات پنج گانه هستش که باعث شده من نتونم به منزلگاه ابدی خودم وارد بشم. و وارد شدن من به مدرسه یعنی اینکه فعلا توی این مدرسه خاکی باید بمونم تا توانایی هایم و آگاهی هایم افزایش پیدا کنه و با خویش انظباطی بتونم به منزلگاه ابدی خودم بازگردم.

یک نکته ای دیگر اینکه رویاها چند نوع کاربرد دارن. اولا یا به صورت نمادی و یا بصورت کاملا واضح بر رویابین ظهور پیدا میکنن. برای اینکه به معنی آنها بتوانید پی ببرید باید بعضی از نمادها رو یاد بگیرید. مثلا توی یکی از کتابهای اک سری پال توئیچل میگه که دیدن رویاهایی که گرگ به دنبال انسان میزنه یعنی اینکه ممکنه در زتدگی های گذشته توسط متجاوزین که هم تجاوز جنسی و یا غیره، قرار گرفته باشیم. و یا اینکه رفتن به شاه راهایی که اتاق بسیار دارد و یا پله های پی در پی دارد به طوری که راه خود را گم کرده باشیم و نمیتوانیم راه خود را پیدا کنیم یعنی در دام نیروهای منفی گرفتار شده ایم.






خطرات کوندالینی و پیام ماهانتا به من


مدتی بود که قصد داشتم کوندالینی رو آزاد کنم. کوندالینی نیرویی هستش که اگه آزاد بشه انسان میتونه شناور بشه. میتونه روی آب راه بره و حتی از اجسام سخت همچون دیوار و زمین عبور کنه. حتی تله پورتیشن (طی الارض) از طریق کوندالینی صورت میگیره. خلاصه اینکه من قصد داشتم کوندالینی رو آزاد کنم تا به این قدرتها دستیابی پیدا کنم. مدتی بود که حسابی سر این نیرو کار میکردم و همون شبی که به حالت لرزش خفیف رسیدم و بدنم کاملا از پرانا انباشته شده بود از خستگی زیاد تمرین رو تموم کردم و خوابیدم. شب خواب دیدم که هواپیمایی رو دارم کنترل میکنم و توی اون مسافران زیادی هستن ولی من نمیتونم این هواپیما رو فرود بیارم. وقتی بیدار شدم به معنی آن پی بردم. سالهای قبل من توی کتاب از استاد بپرسید 2خونده بودم  در این مورد که دیدنه این رویا همین مطلبی هستش که من در زیر از همین کتاب واستون نوشتم.

 

خطرات کوندالینی:

سوال: سال ها پیش، وصل خود را از استاد طریقی دیگر دریافت کردم، اما پس از مراقبه های بسیار با تضعیف شدن قدرت کوندالینی، تندرستی ام نیز رو به زوال رفت. علت چیست؟ می توانید کمکم کنید؟

 

جواب: کوندالینی نیرویی قوی است که بهتر است نهفته باقی بماند. وقتی این نیرو از ستون فقرات شروع می شود، باید از جایی خارج شود، وگرنا همانند مسدود شدن جریان آب رودخانه طغیان می کند و  آسیب هایی را به بار می آورد.

مدیتیشن روشی منفعل است که به جوینده می آموزد چگونه نور را ببیند. اما بعد چه؟ مثل خلبانی که می داند چگونه از زمین بلند شود ولی هیچ گاه به خود زحمت نداده است چگونه فرود آمدن را یاد بگیرد! باید راهی باشد تا این عشق برگردانده شود و گرنه کالبدهای بیرونی و درونی فرد را از بین می برد. به همین دلیل است که توصیه می کنم مراقبه های اک را روزانه بیش از بیست تا سی دقیقه انجام ندهید و بقیه روز را به وظایف فردی، خانوادگی و اوقات فراغت خود اختصاص دهید.

حال چه باید کرد؟ قانون کارما در میزان هایش دقیق است. برای درمان بیماری های طولانی مدت، بایستی به اندازه همان سال ها، وقت صرف شود. هیچ درمان و هیچ معجزه ای صورت نمی گیرد مگر آن که برای دستیابی به آن همکاری کنیم.

در جستجوی پزشکی باشید که با علم تغذیه آشنایی داشته باشد. یافتن چنین متخصصی در برگرداندن سلامتی دوباره اهمیت دارد. مطمئن باشید که ماهانتا همیشه با شماست و همیشه شما را به سوی افرادی هدایت می کند که می توانند خوشبختی و سلامتی بهتری به شما ببخشند.

 






معجزه اک

الله یکی از نامهای مقدس خداست و همچنین هیو. هیو نام اسراری خداست. بهترین و عاشقانه ترین اسم برای خدا هیو هستش.

روزی توی اتاق پذیرایی خونمون روی دیوار به طرز معجزه آسایی کلمه الله نوشته شده بود. حتی تجدید اون هم گذاشته شده بود. این نام مقدس هنوز هم وجود داره و نمایانگر قدرت خداست. روزی برادرم از مشهد اومده بود و اون خیلی بچه مذهبی و نماز خون هستش. او هیچگاه اکنکار رو به عنوان راه بازگشت نزد خدا و یا راه حق نمیپذیره و همچنین اکنکار رو راهی منحرف میدونه.اون روز تازه از مشهد اومده بود و سوغات برای ما سوهان و مسقتی و خوردنی های دیگری آورده بود. اون روز به یاده نوشته روی دیوار افتادم و به مهدی داداشم گفتم که اکنکار هم معجزاتی داره و مهدی هیچ سخنی نگفت و رفت. توی دلم گفتم: خدایا چرا همچین معجزه بزرگی روی دیوار خونمون هستش ولی من هنوز معجزه ای از هیو ندیدم توی خونمون. همون موقع رفتم به سمته یخچال و درش رو باز کردم. یکی از جعبه های مسقتی رو باز کردم و چند تا از اون گذاشتم توی دهنم. وقتی درب اون رو بستم، چشمم به نوشته روی جعبه افتاد. نامه کارخونه اون هیو بود. خیلی عجیب بود که اسمه هیو روی جعبه شیرینی نوشته شده بود و این معجزه ای بود که ماهانتا به من نشون داد و من همون موقع اینو به برادرم نشون دادم و برادرم با دیدنه اون خنده تعجبناکی کرد و رفت. اون به اکنکار ایمان نداره و تنها راهه رسیدن به خدا رو اسلام میدونه. تمامی ادیان راهی هستن برای رسیدن به خدا و بهشت، ولی اکنکار طبیعی ترین و باستانی ترین راه هستش برای رسیدن به خدا. اکنکار از ابتدای خلقت بوده و همیشه دارای استاد حق در قید حیات هستش. خداوند ماهانتا رو به مخلوقاتش هدیه داده تا همیشه کناره مخلوفاتش باشه و اونهارو راهنمایی کنه. هر کجایه هستی که باشیم ماهانتا با ماست. ماهانتا تمامه هستی رو پوشش میده و همه جا حضور داره. به همین خاطر ماهانتا میتونه در یک زمان با تمامه هستی سخن بگه. همه مخلوقات در یک زمان با ماهانتا ارتباط دارن. چون ماهانتا اک هستش و اک روح الهی.  






کفش های گلی (نفرت و قانون کارما)


عروسی دختر عمه من بود وقتی که هفت ساله بودم. توی خونه عمه ام بودم که پابرهنه توی حیاط خونشون راه میرفتم و با بچه ها بازی میکردم. شوهر عمه ام اومد جلو و پامو گرفت و به یکی از فامیلاش گفت: نگا نگا! پسره دکتره ها! نگا چجور پابرهنه راه میره! مثلاً یعنی پسره دکتره ها! خلاصه باهام دعوا کرد و رفت.

مدتها بود که ازش نفرت پبدا کرده بودم و درست همون سال اومدن خونمون توی شهرمون. همه فامیلامون دورمون جمع بودن و از قضا خاله و بچه هاشون هم خونمون بودن. فاطمه دختر خاله من یک سال از من بزرگتر بود و بهش گفتم بیا کفشهای شوهر عمه ام رو گِلی کنیم. اونم قبول کرد و دو تایی کفش ها رو گرفتیم و تمامی اونو پر از گِل کردیم و رفتیم گذاشتیمشون سر جاش. یکم بعد شوهر خالم اومد که بره خونشون. اومد کفشها رو بپوشه و دید که تمامی اون پر از گِل شده و من و فاطمه حسابی گیج شدیم و سرخ شدیم و هیچ عکس العملی نشون ندادیم که بگیم کاره ماست. میگن هر عملی عکس العملی داره که به اون قانون کارما میگن. فاطمه به من کمک کرده بود که من از شوهر عمه ام نفرت داشته باشم ولی چیزی که شد این بود که کفشهای بابای خودش رو خراب کرده بود. ما اون موقع بچه بودیم و بچه ها همه اشتباه میکنن. ولی هیچگاه جوابه بدی رو نباید با بدی داد و این درسی باید باشه برای همه ما که جوابه بدی رو با بدی میخوایم بدیم. هر چی بیشتر عشق بدیم بیشتر عشق دریافت میکنیم و این قانون معنوی ای هستش که خدا به ما عطا کرده. پس بیایید هیچگاه به هم صدمه نزنیم و به همه هستی عشق بدیم تا روزی که در قلمرو خدا همگی با هم در آرامش ابدی زندگی کنیم.






همجنس باز (مطلبی واقعی درباره قانون کارما)

بعضی مواقع میخوایم در کاری به کسی کمک کنیم اما طرف مقابل به جای تشکر عملی رو انجام میده که باعثه ناراحتی فرد میشه. این اتفاق واقعی ای هستش که برای دوستم افتاده و دوست داشتم این جریان رو در وبلاگم بنویسم تا درس عبرتی بشه برای کسانی که همیشه جوابه خوبی رو با بدی میدن.

عصر بود و حسین با موتور به سمت بازار میرفت تا در مغازه رو باز کنه. سر راه مردی صداش زد و گفت: آهای صبر کن منو ببر تا فلکه. حسین ایستاد و مرد رو سوار کرد. مرد کیسه ای بزرگ توی دستش بود و حسین از اون پرسید: توی کیسه ات چی داری؟ مرد جواب داد: یه دست بده (همجنس بازی) تا بهت بگم تو کیسه چی دارم. حسین ناراحت شد و همینجور که داشت با موتور میرفت برق رو از شمعک در آورد به طوری که مرد متوجه نشد. بعد موتور ایستاد و حسین به مرد گفت که پیاده بشه و هل بده. مرد پیاده شد و هل داد ولی کیسه هنوز دستش بود. حسین گفت که کیسه رو بده بزارم جلو موتور که راحت تر هل بدی. مرد کیسه رو به حسین داد و موتور رو هل داد و حسین سریع برق رو به شمعک موتور وصل کرد و موتور روشن شد و گازش رو گرفت. مرد داد کشید و گفت وایسا! حسین جواب داد: حالا تو دست بده تا من کیسه ات رو بدم. مرد هم داد میکشید و میگفت: آهای دزد! دزد رو بگیرید.

 






گزارش تخلف
بعدی